جوک و داستان و متن های زیبا
زیر بارون ، بدون چتر .. ..هی میگن مثل بچه آدم زندگی کن وقتی که دیگر نبود چشمانم را می بندم... دوست داشتن کسی که شما رو دوست نداره
.با دستانی یخ کرده ،
دست در دست هم ...
توی پیاده رو های آب گرفته ی شهر ...
نگاه مردمی که با حسرت ما را نگاه می کنند ...
خواب قشنگی بود ...
اما باز هم خیس شدم ...
نه از آب باران ، از اشک ...
خانه ام کو؟
خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟؟؟
پس چه شد دیگر? کجا رفت؟
خاطرات خوب و رنگین ...
در پس آن کوی بن بست در دل تو? آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز...
یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد....
تا یکی یکی دود کنم این خاطره ها را...
دلم حزن یک آسمان ابری میخواهد
تا برای تمام روزهای با تو بودن بگریم...
نگاهم به آسمان بود
کفشهایم لنگه به لنگه شد، نفهمیدم.
با کفشهای لنگه به لنگه افتادم،
همه خندیدند
اما نگاهم به آسمان بود، نفهمیدم.
بلند شدم
راه را اشتباه رفتم
گم شدم
نگاهم به آسمان بود، نفهمیدم.
موندم از بینِ هابیل و قابیل
کدام را انتخاب کنم.....
قابیل که ادم کشت یا هابیل که کشته شد...!!!!?? ؟...
وقتی که دیگر او را نداشتم احساس کردم که او را داشتم !
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم ،
وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم،
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم ،
وقتی او تمام کرد من شروع کردم ،
وقتی او تمام شد من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن ،
مثل تنها زندگی کردن است،
مثل تنها مردن است.
نِقابَت را بردار...
بگذار صورتت هوایی بخورد...
مثل بغل کردنِ کاکتوس می مونه
هر چی محکم تر بغل کنی
بیشتر آسیب میبینی …