سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوک و داستان و متن های زیبا

 گویا تو را دیدم...
در خواب...
بیداری...
نمی دانم...
اما تو را دیدم...
مثل نگاه بی قرارم...
مثل کف دستم...
مثل صدایم...
واقعی بودی.....


نوشته شده در یکشنبه 91/5/29ساعت 9:31 صبح توسط فضولچه نظرات ( ) |

اونایی که به جای فریاد زدن......سکوت میکنن........
یه روز به جای صبر کردن..... درو باز میکنن و میرن.......


نوشته شده در یکشنبه 91/5/29ساعت 9:27 صبح توسط فضولچه نظرات ( ) |

 معذرت خواهی‌ ، حرمت داره ...
یه نفر غرورش رو میشکنه بخاطر تو ...
از کـنـار مـعـذرت خـواهـی‌ سـاده رد نـشـو ... !


نوشته شده در یکشنبه 91/5/29ساعت 9:26 صبح توسط فضولچه نظرات ( ) |

 آهـــــــای.....
با توام...
تــــــو یادت نـــرود....
من به خاطر تــــــــو...
آتـــــــش گـــرفته ام....


نوشته شده در جمعه 91/5/27ساعت 10:41 صبح توسط فضولچه نظرات ( ) |

 به اندازه ی نوشیدن یک فنجان قهوه ی تلخ بمان، بمان و تحمل کن.....
من نگران بعد رفتنت نیستم....
من نگران خاطرات شیرین لحظه های با تو بودنم که همه را با رفتنت تلخ میکنی.....
پس بمان و با نوشیدن یک فنجان قهوه کام خود را برای مدتی هرچند کوتاه تلخ کن....
و بدان مدتها کام که نه، زندگی من را تلخ کردی......
ومن تلافی جز تعارف یک فنجان قهوه ی تلخ به تو نداشتم...


نوشته شده در جمعه 91/5/27ساعت 10:28 صبح توسط فضولچه نظرات ( ) |

بعضی وقت ها سکوت می کنی چون آنقدر رنجیده ای که
نمی خواهی حرفی بزنی.
بعضی وقت ها سکوت می کنی چون واقعاً حرفی
واسه گفتن نداری.
گاه سکوت به اعتراضه
گاهی هم به انتظار
اما بیشتر سکوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه
غمی رو که تو در وجودت داری توصیف کنه ...


نوشته شده در جمعه 91/5/27ساعت 10:27 صبح توسط فضولچه نظرات ( ) |

 گرگ طبیعی ام آرزوست.... !
اینجا ،پشت پرچین های پُر رنگ و ریا
میان سطور کتابهای بی آوا
قابهای در حسرت ِ تماشا
رازهای خفته در غزلهای بی فردا
دلی از جنس ِ آب وآئینه
به چه کار می آید ،خدایا؟


نوشته شده در جمعه 91/5/27ساعت 10:15 صبح توسط فضولچه نظرات ( ) |
<      1   2   3   4   5   >>   >