جوک و داستان و متن های زیبا
گویا تو را دیدم... اونایی که به جای فریاد زدن......سکوت میکنن........ معذرت خواهی ، حرمت داره ... آهـــــــای..... به اندازه ی نوشیدن یک فنجان قهوه ی تلخ بمان، بمان و تحمل کن..... بعضی وقت ها سکوت می کنی چون آنقدر رنجیده ای که گرگ طبیعی ام آرزوست.... !
در خواب...
بیداری...
نمی دانم...
اما تو را دیدم...
مثل نگاه بی قرارم...
مثل کف دستم...
مثل صدایم...
واقعی بودی.....
یه روز به جای صبر کردن..... درو باز میکنن و میرن.......
یه نفر غرورش رو میشکنه بخاطر تو ...
از کـنـار مـعـذرت خـواهـی سـاده رد نـشـو ... !
با توام...
تــــــو یادت نـــرود....
من به خاطر تــــــــو...
آتـــــــش گـــرفته ام....
من نگران بعد رفتنت نیستم....
من نگران خاطرات شیرین لحظه های با تو بودنم که همه را با رفتنت تلخ میکنی.....
پس بمان و با نوشیدن یک فنجان قهوه کام خود را برای مدتی هرچند کوتاه تلخ کن....
و بدان مدتها کام که نه، زندگی من را تلخ کردی......
ومن تلافی جز تعارف یک فنجان قهوه ی تلخ به تو نداشتم...
نمی خواهی حرفی بزنی.
بعضی وقت ها سکوت می کنی چون واقعاً حرفی
واسه گفتن نداری.
گاه سکوت به اعتراضه
گاهی هم به انتظار
اما بیشتر سکوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه
غمی رو که تو در وجودت داری توصیف کنه ...
اینجا ،پشت پرچین های پُر رنگ و ریا
میان سطور کتابهای بی آوا
قابهای در حسرت ِ تماشا
رازهای خفته در غزلهای بی فردا
دلی از جنس ِ آب وآئینه
به چه کار می آید ،خدایا؟