سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوک و داستان و متن های زیبا

ابراهیم بت خانه ی دلم شدم!
تمام بت هایش را شکستم و تبر بر گردن خود نهادم...
تا ثابت کنم هنوز می پرستمت...
لیاقت گلستانت را نداشتم
که به آتش دنیا گرفتار شدم ...
اما میدانم هستی و همین برایم کافیست تا دنیا را گلستان ببینم

نوشته شده در پنج شنبه 91/6/2ساعت 12:35 عصر توسط فضولچه نظرات ( ) |

 کــــــــــاش دوســــــــتی ها،مـــانند رابـــطه دست و چــــــــشم بـــــود……..
وقــــــتی دستم زخـــــــــمی می شد،
چــــــشام واسش اشـــــک مــــــــیریخت.........
وقـــــتی چشام اشـک میـــــریخت،
دستـــــــــــام پاکشـــــون میـــــــــکرد.............


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/2ساعت 12:34 عصر توسط فضولچه نظرات ( ) |
بوسه از سرم برد عقل و هوش ، در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دنیا نبود ، دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود ، خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی کاخ بود ، روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت ، پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت ،
آخر این قصه هجران بود و بس یار ما را از جدایی غم نبود ،
در غمش مجنون عاشق کم نبود بر سر پیمان خود محکم نبود ،
سهم من از عشق جزء ماتم نبود با من دیوانه پیمان ساده بست ،
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست بی خبر پیمان یاری را شکست ،
این خبر ناگاه پشتم را شکست آن کبوتر عاقبت از بند رست ،
رفت و با دلداری دیگر عهد بست عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست ،
از غمش با دودو غم همدم شدم مست و مخمور و خمور از غم شدم ،
ذره ذره آب گشتم کم شدم آخر آتش زد دل دیوانه را ،
سوخت بی پروا پر پروانه را عشق من از من گذشتی خوش گذر ،
بعد از این حتی تو اسمم را نبر خاطراتم را تو بیرون کن ز سر ،
دیشب از کف رفت فردا را نگه آخر این یکبار را از من بشنوید ، بر منو بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود ، عشق دیرین گسسته تار و پود گرچه آب رفته باز آید به رود ،
ماهی بیچاره اما مرده بود بعد از این هم آشنایت هرکه هست ، باش با او یاد تو مارا بس است.

نوشته شده در پنج شنبه 91/6/2ساعت 12:33 عصر توسط فضولچه نظرات ( ) |
شب از مهتاب سر میره تمام ماه تو آبه
شبیه عکسه یک رویاست تو خوابیدی جهان خوابه
زمین دور تو می گرده زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده
تو خواب انگار طرحی از گل و مهتاب و لبخندی
شب از جایی شروع می شه که تو چشماتو می بندی
تو رو آغوش می گیرم تنم سر ریزه رویا شه
جهان قد یه لالایی توی آغوش من جا شه
تورو آغوش می گیرم هوا تاریک تر می شه
خدا از دست های تو به من نزدیک تر می شه
زمین دور تو می گرده زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده
تمام خونه پر می شه از این تصویر رویایی
تماشا کن تماشا کن چه بی رحمانه زیبایی

نوشته شده در پنج شنبه 91/6/2ساعت 12:25 عصر توسط فضولچه نظرات ( ) |

 خاصیت اشک است اینکه
هم چشم را پاک میکند
هم دل را ...
در این کویر خشک ، بارانم آرزوست ...


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/2ساعت 12:22 عصر توسط فضولچه نظرات ( ) |

 هِــے فُلـــآنــے ... هَـــوآےِ بَــرگَــردآندَنَتــ رآ دآرَمـ ...
هَـــرجــآ کـــہ دِلَتــ مــیخــوآهَـد بُــرو...
فَقَطــ آرِزو میـکُنَمـ
وَقتــے دوبـــآره هَــوآےِ مَــن بـــہ سَـرَتــ زَد...
آنــقَــدر دِلَـتــ بگیــرَد کـــہ
.
.
.
بـــآ هِــزآر شَـبــ گِــریــہ چَشـمــآنَتــ
بـــآز هَــمـ آرآمـ نَگیــرے ...


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/2ساعت 12:20 عصر توسط فضولچه نظرات ( ) |

 .. تـنهـــــــا چیزی که خرجـــــــی ندارد جـــــــاری شدن در
ذهـــــــن دیـــــــگران است....
پس آنگونه جاری شـــــــوید که خنـــــــده بر لبانشـــــــان نـــــــقش
بـــــــبندد ...
نه نـــــــفرت در دلشـــــــان....!


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/2ساعت 12:19 عصر توسط فضولچه نظرات ( ) |
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >