جوک و داستان و متن های زیبا
به دنبال ِ همراه ِ “ اوّل ” نیستم ! توی سرزمین من ... گریه نمی کرد هرگز در مرگ مادرش گاهی کامل فراموش می کنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی چقدر عجیب است دریا... گاه جلوی آینه می ایستم. . . اگــر بــه مـــــردی بــیش از حــد بــها دهــی ؛
این روزهــا اول ِ راه ، هـَمه هـمـراهـند . . . .
این روزهــا ، باید به دنبال ِ همراه ِ “ آخر ” گشت . . . !
هر چی و نمیفهمن...
"مسخـــره" میکنن ..! :|
و نکرده بود هرگز در ترک همسرش
پچ پچ می کردند زنان پشت سرش
.که بسیار بی احساس است خیر سرش
و فحش می خورد از مردان که گور پدرش
و چه بی صدا می شکست تمام اعضای بدنش
او سال ها بود که مرده بود
در نبود فرهنگ درک در کشورش
و گاهی آن قدر منتظرمی مانی که می فهمی زودتر از این ها باید فراموش می کردی
همین که غرقش می شوی تو را پس می زند،
درست مثل بعضی از آدم ها...
خــــــــــــودم را در آن میبینم. . .
دست روی شانه اش میگذارم و می گویم. . .
چه تـحــــــــــــملی دارد دلـ ـ ـ ـت. . . .
دیگر بـرای داشــتنت تـلاش نمـی کند !
نگاهـش سرد می شـود ،
کلامـش بـی روح ....
دستانــش یـخ زده !
حـرف هایـش بـوی دل مردگـی مـی گیـرد ،
و آغـوشـش بـوی هـوس ... !!