سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوک و داستان و متن های زیبا

 به دنبال ِ همراه ِ “ اوّل ” نیستم !
این روزهــا اول ِ راه ، هـَمه هـمـراهـند . . . .
این روزهــا ، باید به دنبال ِ همراه ِ “ آخر ” گشت . . . !


نوشته شده در چهارشنبه 91/6/1ساعت 6:40 عصر توسط فضولچه نظرات ( ) |

توی سرزمین من ...
هر چی و نمی‌فهمن...
"مسخـــره" میکنن ..! :|


نوشته شده در چهارشنبه 91/6/1ساعت 6:40 عصر توسط فضولچه نظرات ( ) |

 گریه نمی کرد هرگز در مرگ مادرش
و نکرده بود هرگز در ترک همسرش
پچ پچ می کردند زنان پشت سرش
.که بسیار بی احساس است خیر سرش
و فحش می خورد از مردان که گور پدرش
و چه بی صدا می شکست تمام اعضای بدنش
او سال ها بود که مرده بود
در نبود فرهنگ درک در کشورش


نوشته شده در چهارشنبه 91/6/1ساعت 6:39 عصر توسط فضولچه نظرات ( ) |

 گاهی کامل فراموش می کنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی
و گاهی آن قدر منتظرمی مانی که می فهمی زودتر از این ها باید فراموش می کردی


نوشته شده در چهارشنبه 91/6/1ساعت 6:38 عصر توسط فضولچه نظرات ( ) |

 چقدر عجیب است دریا...
همین که غرقش می شوی تو را پس می زند،
درست مثل بعضی از آدم ها...


نوشته شده در چهارشنبه 91/6/1ساعت 6:36 عصر توسط فضولچه نظرات ( ) |

 گاه جلوی آینه می ایستم. . .
خــــــــــــودم را در آن میبینم. . .
دست روی شانه اش میگذارم و می گویم. . .
چه تـحــــــــــــملی دارد دلـ ـ ـ ـت. . . .


نوشته شده در چهارشنبه 91/6/1ساعت 6:36 عصر توسط فضولچه نظرات ( ) |

 اگــر بــه مـــــردی بــیش از حــد بــها دهــی ؛
دیگر بـرای داشــتنت تـلاش نمـی کند !
نگاهـش سرد می شـود ،
کلامـش بـی روح ....
دستانــش یـخ زده !
حـرف هایـش بـوی دل مردگـی مـی گیـرد ،
و آغـوشـش بـوی هـوس ... !!


نوشته شده در چهارشنبه 91/6/1ساعت 6:35 عصر توسط فضولچه نظرات ( ) |
<   <<   11   12   13      >